مساله‌ی «انتخاب» یکی از مسائلیه که زیاد در موردش فکر و صحبت شده، تا جایی که خیلی‌ها معتقدن شاید بزرگ‌ترین تفاوت انسانها در انتخاب‌های متفاوتیه که در طول زندگی‌شون انجام می‌دن.

همگی می‌دونیم که در مورد بعضی از شرایط زندگی، حداقل در لحظه‌ی تولد، امکان انتخاب نداریم. مثل سال و محل تولد، خانواده‌ای که درش به دنیا میایم و حتی اسمی که برامون انتخاب میشه. اما بقیه‌ی مسائل چطور؟ در این زمینه چند نکته به ذهن من می‌رسه.

به نظرم انسان زمانی می‌تونه خودش رو در مورد مساله‌ای «دارای انتخاب» بدونه که هم گزینه‌های موجود رو تا حد زیادی بشناسه، و هم امکان واقعی انتخاب از بین گزینه‌ها‌‌ی مورد علاقه‌اش رو داشته باشه. احتمالا با یه مثال قضیه روشن‌تر میشه.

وقتی می‌خوایم یه خودرو بخریم، اول باید از پارامترهای مهم در خرید یه خودرو یه اطلاعات اولیه داشته باشیم. پارامترهایی مثل میزان مصرف بنزین، فضای صندوق عقب، هزینه‌ی نگهداری، داشتن مشتری همیشگی تو بازار و... . یعنی باید بدونیم که این پارامترها وجود داره تا بهشون توجه کنیم. از اولویت‌های خودمون هم باید مطلع باشیم. میزان مصرف بنزین و هزینه‌‌ی سوخت چقدر برامون مهمه؟ چقدر نیاز به حمل وسیله و در نتیجه نیاز به فضا در خودرو داریم، شرایط آب و هوایی محل زندگیمون نیاز به سیستم گرمایش یا سرمایش قوی در خودرو داره؟ و مواردی از این قبیل. حالا با شناخت پارامترها و میزان اولویت هرکدومشون برای ما، می‌تونیم از بین خودروهای موجود در بازار روی چند خودرو متمرکز بشیم.

در مرحله‌ی دوم باید ببینیم امکان انتخاب کدوم خودروها رو داریم. شاید مهم‌ترین عامل در اینجا توان مالی باشه. اگه شرایطمون طوری باشه که فقط امکان خرید یکی از گزینه‌ها رو داشته باشیم، میشه گفت عملا ما حق انتخاب نداریم. (اگه هم مثل خیلیا، این روزا پولمون به هیچکدوم نرسه که دیگه کلا با خیال راحت به زندگی ادامه می‌دیم.)

در بقیه‌ی مسائل زندگی هم این دو شرط قابل بررسی هستن. میشه ورود یه جوون ۱۸ ساله به دانشگاه رو انتخاب خودش دونست؟ اون جوون چه مسیرهایی رو برای زندگی می‌شناخته و چه شناختی از خودش و علائقش داشته که ادامه‌ی تحصیل رو انتخاب کرده؟ در انتخاب رشته‌ی تحصیلیش چطور؟ سرفصل‌ِ درس‌ها و آینده‌ی شغلی رشته‌ها رو درست و کامل می‌شناخته؟ با علایق تحصیلی و کاری خودش آشنا بوده؟ اگر هم از همه‌ی این موارد مطلع بوده، آیا توان علمی و شاید مهم‌تر ازون، توان تست‌زنیش برای قبول شدن تو رشته‌ای که انتخاب کرده کافی بوده؟

چند وقت پیش موقعیتی پیش اومد که با خودم فکر کنم که من چند بار تو زندگیم واقعا انتخاب کردم. چند بار گزینه‌هایی روبروم بودن که امکان انتخابشون رو داشتم و بعد بر اساس سلیقه و نظر خودم، حالا درست یا غلط،‌ یکی ازونها رو انتخاب کردم؟ متاسفانه تعداد این موارد خیلی کم بودن.

چیزی که تحمل این واقعیت رو سخت‌تر می‌کنه اینه که هر چی جلوتر می‌رم می‌بینم گزینه‌ها و انتخاب‌هام کمتر میشه. یه بخشی از این قضیه مربوط میشه به اینکه بعضی «تصمیماتِ بدون انتخابِ» من نتایج پایدار و بلندمدتی دارن و رهایی از اون نتایج به راحتی امکان‌پذیر نیست. حس می‌کنم تو یه سرازیری افتادم و با سرعت زیاد دارم به سمت دره قِل می‌خورم و تغییر مسیر که هیچ، حتی توان کاهش سرعتم رو هم ندارم.