مدتیه که علاقه‌ام به پیگیری اخبار و اتفاقات کشور رو از دست دادم. اگر هم به صورت اتفاقی یا از روی عادتِ تاسف‌بار «خبرخوانی» نگاهی به تیترها می‌کنم، همه‌چی به نظرم تکراریه و اصلا رغبتی پیدا نمی‌کنم که حتی یه پاراگراف از متن خبر رو بخونم. برای منی که یه زمان روزی چند روزنامه می‌خوندم و خوندن مجلات اجتماعی و سیاسی جزو لذت‌هام بود، تغییر بزرگی به نظر می‌رسه.

خودم که به موضوع فکر می‌کنم، به نظرم علتش ناامیدی از تاثیرگذاری در اتفاقاته. اون زمان که نمی‌ذاشتم یه سخنرانی، یه مصاحبه یا یه موضع‌گیری از دستم در بره و تو شبکه‌های اجتماعی مثل فیسبوک خبرها رو بازنشر می‌کردم، چند پیش‌فرض ذهنی داشتم که الان فهمیدم همه‌شون غلط بوده.

مثلا فکر می‌کردم صحبت‌ها و مواضع افراد، نظر واقعی و باطنی‌شونه و مضحک‌تر اینکه نمی‌دونم به چه دلیلی این تصور رو داشتم که این افراد حتما نظرات و برنامه‌های جذاب‌تر و جالب‌تری هم دارن که در «مقطع حساس کنونی» فرصت ابرازش رو ندارن.

یا اینکه فکر می‌کردم حتما به مقطعی می‌رسیم که ما مردم باید تصمیمات سرنوشت‌سازی بگیریم که نیازمند شناختِ افراد و آگاهی از مواضع اونهاست و بنابراین باید به طور دقیق بدونیم که هر شخص یا حزب و دسته چه موضعی در قبال اتفاقات داشته.

گذشت زمان و شناخت بیشتر اون افراد و پیشینه، منافع و عملکردشون به تلخی بهم اثبات کرد چقدر غافل بودم و بخش مهمی از عمر رو چه بیهوده تلف کردم.

امروز حال من شبیه به حال شخصیت‌های فیلم "Don't Look Up" شده. در آخر این فیلم می‌بینیم که شخصیت‌های اصلی، با اطمینان از حتمی بودن مصیبت و نابودی، و ناامید از اینکه بتونن تاثیری در روند اتفاقات داشته باشن، با آرامش دور یه میز نشستن و سعی می‌کنن در چند ساعت‌ باقیمونده، بدون توجه به نزدیک شدن فاجعه، از حضور همدیگه و غذایی که مهیا کردن لذت ببرن.