اکثر افرادی که تو حوزه‌های مرتبط با فناوری اطلاعات و بخصوص توسعه‌ی نرم‌افزار فعالیت ‌می‌کنن، در یک موضوع هم‌نظر هستن و اون هم تغییرات زیاد و نیاز مداوم به مطالعه و بروز شدن هستش. البته این به معنی درجا زدن بقیه علوم نیست، فقط شاید فاصله‌ی زمانی بین یافته‌های جدید و درخواست بازارهای کار برای استفاده از این یافته‌ها در سایر علوم بیشتر باشه.

من این ویژگی کار تو حوزه فناوری اطلاعات رو می‌پسندم و از اینکه برای حذف نشدن از بازار واقعی کار باید مرتبا آماده تغییر و تحول بود رو نکته مثبتی به حساب میارم. منتها این اواخر احساس می‌کنم این ویژگی یه عارضه‌ای با خودش به همراه داره و اون هم یجور حس بیسوادی هستش، که نمیدونم حس درستیه یا نه. 

گسترش سریع مباحث در این حوزه از یه طرف باعث میشه که زمان کافی برای عمیق شدن روی یه موضوع باقی نمونه. یعنی شما مجبور میشی به جای عمق دادن به دیدت از موضوع جاری، زمانت رو صرف مطالعه مفاهیم جدید و نحوه پیاده‌سازی اون مفاهیم کنی. از طرف دیگه، درست یا غلط این حس رو در شما ایجاد میکنه که لازم نیست خیلی هم روی هر مفهوم وقت بذاری و همین که در حد نیاز الانت کارت راه بیفته کافیه. چون معلوم نیست چیزی که الان بهش نیاز نداری ولی روش وقت میذاری، ۶ ماه بعد هم معتبر باشه و یا با روش یا مفهوم جدیدتری جایگزین نشده باشه. در این صورت احساس می‌کنی واسه موردی وقت گذاشتی که هیچوقت ازش استفاده نکردی.

این مساله در سال‌های اخیر با دسترسی راحت‌تر به اینترنت حادتر هم شده. یعنی جدا از اینکه عمیق نمیشی، حتی به صورت سطحی هم روش‌ها رو حفظ نمی‌کنی، چون میدونی که نیازی به این کار نیست و هر لحظه که لازم شد می‌تونی تو اینترنت به چیزی که نیاز داری دسترسی داشته باشی.

در این شرایط، برای شخص من به عنوان یه برنامه‌نویس گاهی این سوال پیش میاد که من واقعا چیزی هم بلدم یا فقط با استفاده از اینترنت دارم کارم رو راه میندازم؟ اصلا چه معیارهایی برای سنجش دانش یه شخص در زمینه حرفه‌ایش باید در نظر گرفت؟ همین که کاری رو بهش بسپاری و بهش زمان بدی و کیفیت نهایی کار رو بسنجی کافیه یا باید دانش تئوریکش رو هم سنجید؟