بعضی مفاهیم خیلی برام ارزشمندن، اما نمی‌تونم تعریف مشخصی براشون ارائه بدم. یعنی توضیحش فقط با مثال برام امکانپذیره. یکی از این مفاهیم «آدم‌حسابی» هستش.

یکی از آرزوهام همیشه این بوده که آدم‌حسابی باشم، با همون معنی‌ای که تو ذهن خودمه، نه ذهن بقیه‌ی افراد. یکی از سختی‌های داشتن همچین آرزوهایی اینه که متر و معیاری برای سنجشش وجود نداره، نه خودت میدونی که چقدر بهش نزدیکی، نه دیگران میتونن در این زمینه کمکی بهت بکنن، چون اصولا تعریف این نوع مفاهیم برای افراد مختلف متفاوته. علاوه بر این، به فرضِ محال، حتی اگه معیارها هم کاملا یکسان باشه، نمیشه مطمئن بود چیزی که دیگران میگن، نظر واقعیشون باشه. 

البته شاید این خیلی هم بد نباشه، یعنی اینطوری آدم بدون توجه به اینکه الان تو کدوم مرحله است و چقدر با هدف فاصله داره، فقط سعی میکنه تا جای ممکن به اون چیزی که مدنظرش هست نزدیکتر بشه. 

تحصیلات دانشگاهی خوب، چهره‌ی خوب، درآمد خوب، شغل خوب، تیپ ظاهری خوب، خانواده‌ی خوب و خیلی چیزای خوب دیگه میتونن در ذهن افراد مختلف نشون دهنده‌ی آدم‌حسابی بودن باشن. از نظر من اما، یه آدم‌حسابی ممکنه هر کدوم از این خوبی‌ها رو داشته باشه، یا حتی همه‌شون رو. ولی ممکنه هیچکدوم رو هم نداشته باشه، یعنی از نظر من اینا ضروری نیست برای اینکه آدم‌حسابی باشی. 

حالا چی ضروریه؟ فقط با مثال میتونم در موردش حرف بزنم. من یه 4-5 باری فیلم «جدایی نادر از سیمین» رو دیدم. «نادر» تو فیلم جدایی... از نظر من آدم‌حسابیه. چون:

1- با وجود اختلاف نظر شدیدی که با یکی از نزدیکانش (همسر) داره، طوری رفتار نمی‌کنه که انگار از اول عمرش از این آدم متنفر بوده، چشم رو نمی‌بنده تا دهانش رو باز کنه و هرچی از دهنش در میاد بگه. یا طوری رفتار نمی‌کنه که انگار اصلا اون شخص رو نمی‌شناسه، یا هیچ وقتِ خوشی باهاش نداشته. در یک کلام: چشم روی همه‌چی نمی‌بنده. خیلی آدم‌حسابی وار هم با مادر‌خانومش حرف میزنه و منطقی براش همه‌چی رو توضیح میده. البته مادر‌خانومش هم با اینکه خیلی کم تو فیلم می‌بینیمش، شمّه‌هایی از آدم‌حسابی بودن رو نشون میده و با وجود اینکه دامادش داره از دخترش جدا میشه، متعصبانه و یک‌جانبه با مساله مواجه نمی‌شه. 

2- با وجود اختلاف و درگیری با کسی که چندان نمی‌شناسه و تازه چند روزه که باهاش آشنا شده، چشم روی مشکلات اون شخص نمی‌بنده و درکش میکنه. وقتی تو دادگاه، خانوم پرستار به قاضی التماس میکنه که واسه شوهرش حکم بازداشت ننویسه، نادر با وجود اینکه طرف مقابل اونها در دادگاهه، از قاضی می‌خواد که مرد رو بازداشت نکنه. 

3- اینکه طرف مقابل چیزی رو نمیدونه یا متوجه نمیشه، بهش اجازه نمیده که هر طور دلش می‌خواد با اون شخص رفتار کنه. وقتی همسرش تو دادگاه ازش می‌پرسه «پدر تو اصلا میفهمه که تو پسرشی؟»، میگه «من که می‌فهمم اون پدرمه». هربار به این جمله فکر می‌کنم، به نظرم میاد باید چقدر آدم حسابی باشی که اینطوری فکر کنی. 

4- خودش رو متعهد به بهتر کردن شرایط می‌دونه، حتی با قدم‌های خیلی کوچیک، کوچیک به اندازه تربیت درست یک نفر از یه جامعه، یعنی دخترش: وقتی تو پمپ بنزین، حتی با وجود بوق‌هایی که ماشین‌های پشتی میزنن، منتظر میمونه تا دخترش بقیه پول رو بگیره و یاد بگیره از حقش دفاع کنه. وقتی از دخترش می‌خواد که جواب درست رو تو امتحان بنویسه، نه جواب اشتباه معلم رو، حتی اگه معلم نمره‌اش رو کم کنه و بهش یاد میده که نباید نتیجه‌ی خوب رو از راه اشتباه به دست آورد. 

5- وقتی میدونه اشتباه کرده، پاسخگوی رفتارش هست، حتی به دخترش. مسئولیت دروغی رو که گفته قبول میکنه. دلایلش رو هم میگه: اینکه قانون مطلقه و نمی‌فهمه که آدم ممکنه تو شرایط عصبانیت یه چیزایی رو یادش بره. میگه به این فکر کرده که اگه می‌رفت زندان، تکلیف پدر پیر و دخترش چی می‌شده. اینارو میگه، با اینکه حدس می‌زنه دخترش احتمالا این حرفا رو درک نمیکنه، حداقل تو اون سن. 

 

یعنی نادر هیج ضعفی نداشت؟ معلومه که داشت: عصبانی شد، یه خانوم حامله رو هل داد، با لجبازی سعی کرد ثابت کنه که نقشی تو مرگِ کودکِ زنِ حامله نداشته و..

ولی به نظر من، آدم‌حسابی بودن به معنی بی‌ضعف و بی‌اشتباه بودن نیست. آدم‌حسابی بودن، با وجود همین ضعف‌ها و اشتباهات معنی پیدا میکنه. فراموش نکنیم، صحبت سر «آدمِ»‌ حسابی بود، نه موجودِ کامل.