تنها تو اتاق دراز کشیدی و به سقف نگاه می‌کنی. یاد خیلی چیزا میفتی، از چند سال قبل، از امروز صبح، از کودکی.

آدمایی که خیلی وقته ندیدی، آدمایی که دیگه نمی‌تونی ببینی، آدمایی که دیگه نیستن که ببینی. جاهایی که خیلی وقته نرفتی، کارایی که خیلی وقته انجام ندادی، احساساتی که خیلی وقته تجربه نکردی.

همونطور که دراز کشیدی، اشک‌ها «دونه دونه» شروع می‌کنن به سرازیر شدن. ویژگی این اشک‌ها همین دونه دونه اومدن‌شونه. با هم نمیان، تبدیل به زاری و گریه نمیشن. هر کدوم خیلی با حوصله، صبر می‌کنه تا قبلی رو از رو گونه‌ت پاک کنی، اون وقت شروع می‌کنه به حرکت.

خوبی این نوع اشک‌ اینه که وقتی کسی از بیرون اتاق صدات کرد، می‌تونی آخریش رو خیلی سریع پاک کنی و بری پیش بقیه. اثری هم ازشون رو صورت یا چشمات باقی نمونده تا کسی ازت بپرسه چی شده.