چند وقت پیش با یکی از دوستان هم رشته‌ای صحبت می‌کردم. گفتش که امسال تو آزمون ارشد شرکت کرده و سر جلسه کلی حسرت خورده که ای کاش قبل آزمون «کمی» مطالعه کرده بود، چون «امسال سوالا خیلی آسون بود» و کافی بود یخرده وقت میذاشت تا بتونه به سوالا جواب بده. 

اگه از این نکته که «در این نوع آزمون‌های رقابتی، سخت یا آسون بودن سوالات تاثیر تقریبا یکسانی روی درصدهای همگی داوطلبین داره» بگذریم، موضوع دیگه‌ای توجهم رو جلب کرد: چرا در حالیکه این دوستمون طبق گفته‌ی خودش بدون آمادگی سر جلسه حاضر شده بود، سوالات از نظرش آسون بود؟ مگه نباید آزمون برای ناآماده‌‌ها مشکل باشه؟ 

یخرده که فکر کردم به این نتیجه رسیدم که وقتی هدف حل مساله و رسیدن به جواب نهایی نباشه، سر جلسه فقط از روی متن سوالات می‌خونی، یا دیگه حداکثر یه نگاهی هم به گزینه‌ها میندازی. طبیعتا تعدادی از واژه‌ها و اصطلاحات از دوره‌ی تحصیل یادت مونده و احتمالا سَبکِ کُلی تعدادی از سوالات هم آشنا خواهد بود، در نتیجه این حس ایجاد میشه که «این مباحث که همه آشناست، حیف که جزئیاتش یادم رفته».

این شرایطیه که خیلی وقتا، افرادی که کلی وقت و انرژی برای یه هنر، دانش یا مهارت گذاشتن باهاش مواجه می‌شن. به عنوان مثال، با کسایی روبرو می‌شن که یه زمانی، فقط برای ایجاد تنوع یا با یه علاقه‌ی سطحی و گذرا، چند روز یا چند ماه رو در حوزه‌ی اونها سَرَکی کشیدن و رفتن. ولی حالا تا فرصتی پیش میاد میگن آره، منم تا جاهای خوبی رسیده بودم، اما به فلان دلیل دیگه ادامه ندادم. اونها نمی‌تونن متوجه بشن که کاری رو به نتیجه‌ی نهایی رسوندن، چقدر سخت‌تر از ورود و آشنایی با مفاهیم اولیه‌ست، چون برای رسیدن به آخرش باید با جزئیاتی سر و کله بزنی که امکان نداره تا کاملا درگیر کاری نشدی باهاشون مواجه بشی.

البته طبیعتا همه‌ی اونایی هم که خودشون رو برای آزمون آماده ‌می‌کنن موفق نمی‌شن. اما حداقلش اینه که سر جلسه با سوال‌ها کلنجار رفتن و برای رسیدن به جواب درست تلاش کردن. اونها هستن که می‌فهمن، گاهی حتی چند درصد جلوتر بودن چقدر ارزشمنده و تا چه اندازه نیاز به پشتوانه‌های قوی‌تر و تلاش و پشتکار بیشتر داره.