اینجا، بدون من

فربد صالحی

۲ مطلب در آبان ۱۳۹۹ ثبت شده است

چشماتو برای خودت نگهدار

 

فیلم «نیمه‌ی پنهان»، از ساخته‌ها‌ی «تهمینه‌ میلانی» هستش که در سال ۱۳۸۰ اکران شد. از فیلم‌هایی بود که بار اولی که دیدم ازش خوشم اومد و سال‌های بعد تو خوابگاه دانشجویی بارها با بچه‌ها دیدیمش و در موردش صحبت کردیم، طوری که بعضی از جملاتش تبدیل به تکیه کلام ما شده بود و به شوخی یا جدی ازش استفاده می‌کردیم. مثلا، «من روحاً متعلق به اینجور فضاها نیستم» یا «من ذاتاً آدم مجردی هستم».

بیشتر زمان فیلم در فضای بعد از انقلاب ۵۷ و قبل از بسته شدن دانشگاه‌ها سپری میشه. شخصیت «روزبه جاوید» با بازی آقای «محمد نیک‌بین» (همسر خانوم تهمینه‌ میلانی) به نظرم بسیار جذاب و قابل قبول در اومده. چند تا از دیالوگ‌های جالب این شخصیت رو اینجا می‌نویسم.

 

 

- من اگه نَفَسی واسه صحبت داشتم، آقای رحمانی با گفتن ۳ چیز نفس من رو گرفت...آقای رحمانی از تعریفایی که از من کردید سپاسگزارم، اما با هر سه‌تای اونها مخالف هستم. اول اینکه فرمودید من آدم فروتنی هستم. به نظر من فروتنی یعنی مجامله، یعنی دروغ وارونه. دوم اینکه فرمودید من وارث بر حق «صادق هدایت» هستم. من آقای هدایت رو در اواخر عمرشون در پاریس زیاد می‌دیدم و ارادت خاصی نسبت به ایشون دارم. اما فکر می‌کنم هیچگونه ارثی از ایشون نبردم، به خصوص حجب و کم‌رویی. و اما اینکه اشاره کردین به ریشه‌های خانوادگی و اصالت خانوادگی. واقعا باعث تاسفه که هنوز این صحبت‌ها میشه. به نظر من در یک جمع روشنفکری، صحبت کردن از ریشه‌های خانوادگی بحثیست پرت و منتفی. اصالت خانوادگی اصلا یعنی چی؟ 

 

 

- وقتی سن تو بودم، فکر می‌کردم اگه یه روز در مورد اوضاع دنیا اظهارنظر نکنم، همه چیز به هم می‌ریزه. مثل گنجشکی بودم که وارونه خوابیده تا سقف دنیا پایین نیاد. یجوری با دوستامون از مردن و کشته شدن حرف می‌زدیم انگار اتفاق کوچیکیه، بعد از کشته شدن دوباره زنده می‌شیم و راجع بهش حرف می‌زنیم.... می‌خوام به من قولی بدی. هر کاری سازمانت خواست انجام بده براشون، هرچی می‌خوای بنویس، هرچی داری در راه سازمانت بده، اما چشمات رو نه. هرکاری می‌خوای بکن، اما با چشمای باز. چشماتو برای خودت نگهدار. مردن از کوری، خیلی دردناکه.

 

 

- منم رازهایی داشتم که نمی‌خواستم کسی بدونه. ولی الان مطمئنم که همه‌ش رو تو می‌دونی. ولی خانوم عزیز، زود قضاوت کردی، و قاضی خوبی هم نبودی. فقط حرفای شاکی رو شنیدی. متهم، هیچ فرصت دفاع نداشت. چیزایی که به تو گفته شد، همه‌ی حقیقت نبود. ولی خب، دیگه الان کاریش نمیشه کرد. اینم سهم ما بود. خداحافظ.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
فربد

نفس عمیق

 

فیلم «نفس عمیق» رو مثل فیلم‌های «چه کسی امیر را کشت»، «دست‌های آلوده»، «عزیز میلیون دلاری» و ... که چند بار دیدم و یه توضیحاتی در موردشون اینجا نوشتم، برای بار دوم دیدم. کلا مشکلی با تکراری دیدن فیلم‌ها ندارم. یه جمله‌ای هم از آقای «محمدرضا شعبانعلی» جایی خوندم که گفته بود، «فیلم یا کتابی که ارزش ۳ بار دیدن یا خوندن رو نداشته باشه، احتمالا ارزش ۱ بار دیدن یا خوندن رو هم نداره». حالا در مورد کتاب تنبلی می‌کنم یا کم بودن فرصت رو بهانه می‌کنم، اما فیلم‌ها رو که دیگه میشه چندبار دید. بعضی مواقع اتفاقی پیش میاد، بعضی وقتها هم خودم انتخاب می‌کنم که تکراری ببینم. «نفس عمیق» انتخاب خودم بود.

فیلم نفس عمیق در سال ۱۳۸۱ با کارگردانی «پرویز شهبازی» ساخته شد. یادمه فیلم اون موقع با تحسین مواجه شده بود و منم که برای دیدنش رفتم سینما، با فیلمی متفاوت مواجه شدم که درسته بعضی‌جاهاش برام مبهم بود، اما در کل ازش راضی بودم.

بعد از حدود ۱۸ سال، کلیت داستان فیلم یادم بود، اما طبیعتا یه جزئیاتی رو فراموش کرده بودم. مثلا یادم نبود، یا شاید متوجه نشده بودم که خانوم «مریم پالیزبان» چقدر قشنگ نقش یه دختر دانشجوی شاد و سرزنده به اسم آیدا رو بازی کرده بود. ازون دخترا  که می‌تونن امید به زندگی رو در طرف مقابلشون زنده کنن، اتفاقی که تو فیلم هم افتاد. 

یکی از صحنه‌های فیلم که یادم نمونده بود و دیشب با دیدنش یه لبخندی رو لبم اومد، جایی بود که مامور راهنمایی و رانندگی ماشین آیدا و منصور رو متوقف کرد:

مامور: اینجا انگلیسه؟

منصور: چطور؟

مامور: آخه داشتی از لاین چپ خیابون میرفتی. گواهینامه و مدارکت رو بده

منصور: همرام نیست.

مامور: اگه نداشته باشی مجبور میشم ماشین رو بخوابونم.

آیدا پیاده میشه و به سمت مامور میره: ببینید من گواهینامه دارم. از اینجا به بعد رو من پشت فرمون میشینم تا مشکلی نباشه.

مامور خطاب به منصور: ایندفعه به خاطر نامزدت میذارم بری ولی بدون گواهینامه پشت فرمون نشین. تصادف می‌کنی دو تا خونواده رو بدبخت می‌کنی.

آیدا: دست شما درد نکنه. ولی ما نامزد نیستیما.

مامور زیر لب: گفتم که. انگلیسه دیگه...

 

اما یکی از قسمت‌های فیلم که از ۱۸ سال پیش یادم مونده بود و اون موقع برام مبهم بود، سکانس پایانی فیلمه. جایی که شواهد نشون میدن که ماشین منصور و آیدا سقوط کرده تو آب پشت سد و جمعیت و ماشین‌ها اونجا جمع شدن. تصویر رو از دید دوربینی می‌بینیم که داخل ماشینی هستش که داره به محل ازدحام نزدیک میشه. 

انگار یه پسر و دختر تو ماشینن. دختر میگه «منصور یخرده آروم برو بپرسم چی شده». دختر از یه رهگذر می‌پرسه که چی‌شده. صدای پسر و دختر داخل ماشین این حس رو القا می‌کنه که انگار همون منصور و آیدا هستن. اینجا یه مقدار ابهام پیش میاد که بالاخره ماشین اوناست که سقوط کرده یا نه، به خصوص که صحنه‌های شروع فیلم هم تا حدی این موضوع رو تایید می‌کنن. اون موقع برام سوال بود که منظورِ فیلم چی بود اینجا.
اما این‌بار که فیلم رو دیدم، به نظرم رسید که احتمالا منظور نویسنده و کارگردان این بوده که چه منصور و آیدای فیلم باشن که سقوط کردن و چه یه پسر و دختر دیگه، از این منصورها و آیداها زیادن و سرنوشت مشابهی می‌تونه در انتظار هر کدومشون باشه. مخصوصا با توجه به اینکه اون رهگذری که تو صحنه‌ی تصادف ازش سوال پرسیده بودن، آخرش بهشون میگه:

«شما هم اینجا نمونید، برید».

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
فربد