امروز ۱۷ مهرماه ۱۳۹۹، دومین سالروز فوت مادرم هستش. به خاطر ویروس کووید-۱۹ مراسمی گرفته نشد و ما هم بر خلاف سال گذشته برای حضور بر سر مزار به گیلان نرفتیم. 

چند روز پیش شعر قشنگی از استاد «هوشنگ ابتهاج» رو جایی خوندم و تصمیم داشتم حالا که امسال مراسمی برگزار نمیشه، امشب به یاد مادر تو استوری اینستاگرامم منتشر کنم.  

اما بعدازظهر متوجه شدم که استاد «محمدرضا شجریان» هم که مدتی بیمار بودن، متاسفانه امروز فوت کردن و طبیعتا تعداد زیادی از دوستان و آشنایان از طریق شبکه‌های اجتماعی و به خصوص استوری اینستاگرام به تسلیت گفتن مشغولن.

به نظرم رسید در میانه‌ی این حجم از حزن و اندوه که حالت ملی به خودش گرفته، انتشار شعری که وصف حال شخصی من هستش در یه شبکه‌ی اجتماعی موضوعیتی نداره و حتی ممکنه به اشتباه اینطور فهمیده بشه که هدف من عرض تسلیت برای استاد بوده. 

با خودم فکر کردم تو همه‌ی این سالها، افرادی بودن که سوگ‌های شخصی‌شون مصادف شده با سوگ‌های عمومی و احتمالا اونطور که باید توجه دیگران برای دلداری و تسلا به اونها جلب نشده. البته این موضوع برای ما که امروز دومین سالگرد این اتفاق بود مشکلی نبود، اما اونهایی که به عنوان مثال همین امروز عزیزی رو از دست دادن نباید از سمت دوستان و آشنایان دچار کم‌توجهی بشن.

به هرحال، تصمیم گرفتم شعری که قرار بود تو اینستاگرام بنویسم رو اینجا منتشر کنم:

 

خانه دلتنگِ غروبی خفه بود
مثلِ امروز که تنگ است دلم
پدرم گفت چراغ
و شب از شب پُر شد
من به خود گفتم یک روز گذشت
مادرم آه کشید؛
«زود بر خواهد گشت.»
ابری آهسته به چشمم لغزید
و سپس خوابم برد
که گمان داشت که هست این همه درد
در کمینِ دلِ آن کودکِ خُرد
آری، آن روز چو می‌رفت کسی
داشتم آمدنش را باور
من نمی‌دانستم
معنیِ «هرگز» را
تو چرا بازنگشتی دیگر؟
آه ای واژه‌ی شوم
خو نکرده‌ست دلم با تو هنوز
من پس از این همه سال
چشم دارم در راه
که بیایند عزیزانم، آه