یکی از جملاتی که تو شبکه‌های اجتماعی زیاد دست به دست شده و هر از چندگاهی آدم بهش برمیخوره میگه: «یه جایی تو بچگیامون واسه آخرین‌بار رفتیم تو کوچه و با دوستامون بازی کردیم بدون اینکه بدونیم آخرین‌بار بوده»

اولین‌بار که این جمله رو دیدم برام تاثیرگذار بود. من تو بچگی زیاد تو کوچه با بچه‌ها فوتبال بازی می‌کردم. ولی الان هرچقدر فکر می‌کنم یادم نمیاد که آخرین‌بارش کی بود و اصلا چطور شد که اون‌بار آخرین‌بار شد. بعدش فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که چقدر تعداد این آخرین‌بارها زیاد بوده.

آخرین باری که یه هم‌دانشگاهی رو دیدم و بعد رفت شهر خودش. آخرین باری که هم‌اتاقی چندساله‌ی خوابگاه رو دیدم و بعدش رفت آمریکا. آخرین‌باری که مامان رو دیدم. آخرین‌باری که با مامان تلفنی حرف زدم. همه‌ی این آخرین‌بارها رو گذروندم، در حالیکه نمی‌دونستم آخرین‌باره. 

حتی همین اواخر هم یکی از این آخرین‌بارها اتفاق افتاد. حدود ۳ سالی بود که هفته‌ای یه بار با چندتا از دوستان می‌رفتیم سالن ورزشی واسه فوتبال تا اینکه چند ماه پیش فهمیدیم ویروس «کرونا»، کووید ۱۹، شایع شده و بهتره تو جمع‌ها حضور نداشته باشیم. نمی‌دونستیم که قراره اینقدر جدی بشه قضیه.

حدود ۲ ماه شده که دیگه سالن نرفتیم و با وضع موجود معلوم نیست تا چند ماه این وضعیت طول می‌کشه. حتی مشخص نیست که وقتی اوضاع عادی شد، البته اگه بشه و اگه عمری باقی مونده باشه، اون جمع مجددا جمع میشن یا نه.

کاریش نمیشه کرد. پیش‌بینی‌ناپذیری بخشی از واقعیتِ زندگیه و این ربطی به بچگی و بزرگسالی نداره. مسلما تا زمانی که زنده هستیم، هر وقت به گذشته فکر کنیم با همچین مواردی مواجه خواهیم شد.

من اما به جای اینکه آرزو کنم که کاش از آخرین‌بارها خبر داشته باشم، تلاشم اینه که طوری رفتار کنم که بعدها از اینکه از آخرین‌بار بودن لحظه‌ای بی اطلاع بودم کمتر رنج بکشم. مثلا تو قرارهای فوتبالی هفتگی، به خاطر هرچیز کوچکی دعوا و اختلاف راه نندازم و با بحث سر یه «گل» کمتر و بیشتر یا یه «کرنر» و «اوت» اشتباه، باعث رنجش جمع نشم. یا اگه مدت زمانی که می‌تونم با عزیزی بگذرونم یا کنارش باشم کمه، سعی کنم لحظه‌های کوتاه حضورم برای اون و خودم به خاطره‌ای خوش تبدیل بشه.