بچه که بودم، یکی از شغل‌هایی که تو خانواده و مدرسه معمولا به خوبی ازش یاد نمی‌شد شغل بنگاهداری بود. حتی تو فیلم‌های سینمایی و سریال‌ها هم معمولا چندتا بازیگر که تو نقش‌ «کلاهبردار» کلیشه شده بودن، نقش بنگاهدار املاک یا اتومبیل رو بازی می‌کردن. وقتِ خرید و فروش خونه یا ماشین هم که می‌شد همه نگران بودن که بنگاهی‌ها سرشون کلاه نذارن و بعد از هر معامله هم بدگویی از بنگاهی‌ها رایج بود.

من ولی از همون موقع، بنگاهداری رو یه شغل لازم واسه جامعه می‌دونستم که نمیشه نباشه. چون بالاخره باید جایی باشه که کسی که می‌خواد چیزی بخره یا بفروشه به اونجا مراجعه کنه و راحت و سریع به اطلاعات موردنیازش دسترسی پیدا کنه. با توجه به اینکه اون موقع‌ها اینترنتی هم در کار نبود و در نتیجه از وبسایت‌هایی مثل «دیوار» و «شیپور» هم خبری نبود،‌ نیاز به وجود این شغل بدیهی‌تر به نظر میومد.

سالهای زیادی ازون روزا گذشت و حالا به نظر میاد هر سال و هر ماه، تعداد بنگاه‌ها تو هر کوچه و خیابونی به طور چشمگیری رشد کرده. عجیب هم نیست. وقتی با جوش دادن فقط یه معامله‌ی مِلک، حداقل به اندازه‌ی مجموع حقوق ۱۲ ماهِ یه کارمند پُست و مقام‌دار رو یکجا به دست میاری، چرا باید ازش چشم‌پوشی کنی. همینه که هر روز بنگاه‌ها بزرگ‌تر و شیک‌تر و دکوراسیون‌شون هم امروزی‌تر میشه.

حالا دیگه جُدا از بنگاه‌های رسمی و تابلودار، تعداد زیادی از افراد هم با یه گوشی تلفن همراه نقش بنگاه‌های سیار رو بازی می‌کنن. تو جمعِ اساتید دانشگاه‌ها، بین کارمندهای ادارات، بین کارکنان شرکت‌ها و .. هر جا بشینی، تعداد زیادی از افراد رو می‌بینی که در حال خرید و فروش هستن. البته الان دیگه فقط مِلک و ماشین معامله نمیشه، ارز، سکه، سهام بورس و ... هم اضافه شده.

وقتی گذر آدم به یکی از این بنگاه‌ها میفته، وقتی قیمت‌ها رو می‌شنوه و برخوردها رو می‌بینه، وقتی به این فکر می‌کنه که من باید چه مهارتی داشته باشم و چه کاری با چه مقدار سود رو چند سال انجام بدم که بتونم این قیمت‌ها رو پوشش بدم، یه احساس پوچی و مخصوصا حماقت عجیبی به آدم دست میده.

می‌فهمی اون موقع که داشتی مطالعه می‌کردی که یه تکنولوژی جدید رو بشناسی، اون موقع که متمرکز شدی که یه مهارت جدید به دست بیاری، دقیقا همون موقع که داری بررسی می‌کنی که می‌شه یه کسب و کار مبتنی بر تکنولوژی راه‌اندازی کنی و به سود دهی برسی یا نه، افرادی یه قطعه زمین که از اول به همون شکل روی کره‌ی زمین بوده رو از یکی خریدن و به یکی دیگه فروختن و مثلا در فاصله‌ی دو ماه چند صد میلیون سود کردن.

اونوقت دیگه تعجب نمی‌کنی وقتی همکارت میگه «آدم هر جا که زندگی می‌کنه، باید بر اساس شرایط همونجا روش زندگیش رو انتخاب کنه»، و تعجب نمی‌کنی که اکثر همکارا تمرکز اصلیشون روی ثبت‌نام خرید خودرو و بالا و پایین شدن شاخص‌ بورس هستش.

 احساس می‌کنم به اون بنگاهی‌های سنتی که تو بچگی تو فیلم‌ها می‌دیدیم هم خیلی ظلم شده و اونقدری که بهشون بد و بیراه گفته شد سود نبردن. احترام و منزلتشون هم تو خانواده و آشناها اونطور که باید نبود. ماشین شاسی بلند سوار نشدن، گرون‌ترین مدل گوشی تو دستشون نبود، سفرهای تفریحی لوکس نرفتن، یه مدرک تحصیلی خوب نتونستن تهیه کنن و خیلی موارد دیگه.

و البته همونطور که اول متن هم نوشتم، به نظرم وجود بنگاه‌های معاملات نیاز جامعه هستش. فقط ای کاش شرایط طوری باشه که همه نیاز نبینن وارد این کار بشن و بقیه‌ی افراد هم بتونن بدون احساس شکست و عقب‌موندگی، و با علاقه و اشتیاق پاسخگوی سایر نیازهای جامعه باشن. اینطوری مطمئنا زندگی خود بنگاهی‌هایِ امروزی ما هم با کیفیت‌تر خواهد بود.