اینجا، بدون من

فربد صالحی

دانفی‌ها در modern family

با وضعیت روحی و روانی ناشی از شرایط و اتفاقات این اواخر، زندگی فقط با دیدن فیلم و سریال‌هایی در لابه‌لای کارها، که گاهی لبخندی روی لب میارن قابل تحمل میشه. 

سریال "Modern Family" رو شروع کردم و الان اواخر فصل سومش هستم. بر خلاف بیشتر سریال‌های sitcom، لابه‌لای صحبت‌ شخصیت‌ها صدای خنده پخش نمیشه و این باعث میشه فرصت کمتری برای درک بعضی از دیالوگ‌ها و اتفاقات وجود داشته باشه، به خصوص که به نظرم این سریال موضوعات و نکات نسبتا عمیق‌تری رو مثلا نسبت به سریال "Friends" مطرح می‌کنه. از بین شخصیت‌های سریال، «فیل دانفی» و دخترش «الکس دانفی» از جهات کاملا متفاوتی برام جالبن. 

شخصیت فیل دانفی دو حس متضاد رو در من ایجاد می‌کنه. از طرفی یه حماقتی تو وجودش می‌بینم که تصور تحملش رو تو زندگی واقعی به عنوان دوست یا عضوی از خانواده مشکل میکنه. اما از طرف دیگه عاشق نحوه رفتار و شخصیتش به عنوان پدر سه تا نوجوون هستم. اهمیتی که به بچه‌هاش میده و مقدار وقتی که براشون میگذاره، ارزشی که همیشه برای احساساتشون قائله و صبر و حوصله‌ای که در مقابل رفتارهای بچه‌گانه‌ اونها به خرج میده برام تحسین برانگیزه.  

الکس دانفی هم دختر باهوش خانواده‌ست که بیشتر از هر چیزی، به مدرسه و نمراتش اهمیت میده. با اینکه قراره خواهر بزرگترش زیباتر و جذاب‌تر از خودش باشه و تو سریال رو این موضوع تاکید میشه، اما به نظر من الکس از نظر ظاهری دل‌نشین‌تره و شخصیت جالب‌تری هم داره.

تو قسمت ۲۰ از فصل سوم، فیل دانفی متوجه میشه که برخلاف دو تا فرزند دیگه‌اش، با الکس خاطره خوبی نساخته که وقتی بزرگ شد، بشینن و با هم در موردش حرف بزنن. همونطور که ازش انتظار میره، کلی نقشه می‌کشه و با الکس میرن بیرون تا اتفاقات جالبی براشون بیفته. اما به خاطر همون حماقتی که ازش صحبت شد، هیچکدوم از نقشه‌هاش طبق برنامه پیش نمی‌ره. 

آخر روز که دارن برمی‌گردن خونه، فیل ناراحته و از الکس عذرخواهی می‌کنه که باعث شده روز بدی رو بگذروندن. اینجاست که الکس درک بالاش رو نشون میده و از پدرش تشکر می‌کنه که یک روز کامل رو براش وقت گذاشته. الکس میگه «همیشه یادم می‌مونه که پدرم می‌خواست خاطره خوبی با هم داشته باشیم». 

درسته که اون روز خیلی خوب طی نشد و اتفاقات جذابی براشون نیفتاد، اما شخصیت دوست داشتنی پدر حتما تو خاطر الکس می‌مونه.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
فربد

تاج و تخت، بازی نیست

چند روز پیش، آخرین قسمت سریال «بازی تاج و تخت» رو دیدم. در چند سال اخیر خیلی از این سریال شنیده بودم، به خصوص در توییتر و اون زمانی که قسمت‌های جدیدش منتشر می‌شد. تصاویری که تو وبسایت‌ها از سریال می‌دیدم، به خصوص دختری که سوار اژدها بود یا موجودات یخی با چشمای آبی، این تصور رو در من بوجود آورده بود که بازی تاج و تخت یه داستان تخیلی و فانتزی داره که اون زمان علاقه‌ای بهش نداشتم. اما همونطور که قبلا اینجا در موردش توضیح دادم، نظرم به تدریج در مورد این ژانر تغییر کرد و تصمیم گرفتم که در یه فرصت مناسب دیدن این سریال رو شروع کنم. 

 

فصل‌های ۱ و ۲ بیشتر به معرفی خاندان‌ها و شخصیت‌ها که تعدادشون هم کم نبود گذشت و اون جذابیتی که انتظارش رو داشتم ندیدم، تا حدی که یه مقدار به شک افتادم که ارزش ادامه داره یا نه. اما فصل‌های بعد با گذشت هر قسمت جذاب‌تر شدن و به نظرم ارزش وقتی که براش گذاشتم رو داشت.

بر خلاف تصوری که داشتم و با اینکه زمان و مکانی که داستان در اون روایت می‌شه ناشناخته‌ست، نمی‌تونم بگم که داستان تخیلی یا فانتزیه. تاریخچه خاندان‌ها، رسم و رسوم، و خلق و خوشون خیلی خوب ساخته و پرداخته شده و روابط بین شخصیت‌ها و عشق‌ها و نفرت‌هاشون قابل باوره.  

خشونت زیادی در سریال وجود داره که دیدن بعضیاشون در لحظه‌ی اول می‌تونه شوکه‌کننده باشه. بر.هن.گی هم در سریال زیاد دیده می‌شه، اما نکته جالب اینه که به نظر میاد نخواستن صحنه‌های ار.وت.یک ایجاد کنن، چون اگه می‌خواستن که در این کار استادن.

از بین شخصیت‌های پر تعداد سریال، بعضیاشون برای من جالب‌تر بودن:

1- Tyrion Lannister

میشه گفت خردمندترین شخصیت سریال، که با وجود فشارهای روحی وارده از سمت اطرافیان و حتی خانواده‌ش که ناشی از شرایط خاص فیزیکیِ مادرزادیش بود، شخصیتی محترم و متمدن داشت.

 سعی می‌کرد با اطلاعات و ابزار موجود بهترین تصمیم ممکن رو بگیره. اهل بهره‌‌گیری از لذت‌های زندگی و فراری از خشونت و جنگ بود و تلاش می‌کرد در شرایط پر آشوب، تا حد ممکن رنج کمتری به انسان‌ها وارد بشه.

 

2- Arya Stark

تو فصل اول خیلی کوچیک بود و بیشتر از چهره بامزه‌اش خوشم میومد. اما هرچقدر فصل‌های سریال جلو رفت، شخصیت و روحیاتش برام جالب‌تر شد. 

 از اواخر فصل ۱ که پدرش کشته شد تا فصل آخر سریال به دور از خانواده بود و با وجود سن کم سعی کرد خودش رو برای هدفی که داشت، یعنی گرفتن انتقام آماده کنه و تو این راه همه‌ی سختی‌ها رو تحمل کرد.

جالب‌تر وقتی بود که در فصل آخر، وقتی که خانواده‌ش دوباره قدرتشون رو در قلمروشون به دست آورده بودن و خواهر بزرگترش حاکم شده بود، در جواب کسی که My Lady خطابش کرده و بهش ابراز علاقه کرده بود گفت که «من lady نیستم، هیچوقت نبودم». گفت که علاقه‌ای به شلوغی و جمعیت نداره و تصمیم گرفت باز هم مثل گذشته جایی مقیم نشه و دائما در سفر و ماجراجویی باشه، دیدگاهی نسبت به زندگی که اینجا در موردش نوشته بودم.

 

3- Sandor Clegane (Hound)

ظاهر خشنی داشت و جنگجوی ماهری بود. اما در نیمه‌ی دوم سریال، به خصوص در مسیری که همراه Arya بود، شخصیتش بیشتر شناخته شد. هیچ ادعای اخلاقی نداشت و کاملا زمینی و دنیوی برخورد می‌کرد با مسائل، اما یه نوع بی‌توجهی به دنیا و پُست و مقام افراد و ... در رفتار و گفتارش وجود داشت که برام جالب بود. در واقع هم مادیات و هم معنویات در نظرش پوچ و بی‌معنی بود. 

 

4- Cersei Lannister

خانومای محکم و جاه‌طلب و جسور، که البته در اکثر مواقع فقط تو فیلم‌ها و سریال‌ها باهاشون مواجه شدم، همیشه برای من جذابن. اما نکته جالب «سرسی» برام اینجاست که با وجود بروز این مشخصات در ایشون به حد نهایت، نتونستم باهاش ارتباط برقرار کنم و جزو شخصیت‌های مورد‌علاقه‌ام نبود. نمی‌تونم دلیل روشنی براش بیان کنم، شاید چون به نظرم اکثر تصمیمات و اقداماتش بیشتر از اینکه از روی عقل و منطق باشه، بر اساس کینه و نفرت بود. 

یکی از موارد مورد بحث در زمان پخش این سریال، نحوه پایانش بود. می‌شنیدم و می‌خوندم که سریال خیلی بد تموم شده. اما وقتی خودم سریال رو دیدم به نظرم پایانش خیلی منطقی و واقع‌بینانه بود. شاید یه پایان حماسی و قهرمانانه چیزی بود که افراد بیشتری رو راضی می‌کرد، اما به نظرم نویسنده‌ها سعی داشتن پیام‌هایی واسه بیننده‌ها داشته باشن: اینکه قدرت نامحدود و غیرپاسخگو هر شخصی رو منحرف می‌کنه، اینکه سلاح‌های کشتار جمعی! چه فجایعی می‌تونن به بار بیارن، و اینکه باید ترسید از کسانی که مدعی هستن فقط در صورتی که قدرت در اختیار اونها باشه دنیا جای خیلی بهتری خواهد شد و می‌تونن زنجیرها رو از پای همه باز و بهشت رو روی زمین برپا کنن. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
فربد

بدون تو، بعد از ۴ سال

۱۷ مهر ۱۴۰۱، نبود مامان چهارساله شد.

پیاده‌روی همیشه یکی از «حال خوب کن‌» های من بوده و این روزها که بیشتر از همیشه احساس تنهایی می‌کنم، بیشتر از همیشه هم دلم پیاده‌روی می‌خواد. اما تعداد خیابونایی تو این شهر که عبور پیاده‌ ازشون حس خوبی در من ایجاد کنه خیلی کمه و به همین خاطر، هر بار که این اواخر تصمیم می‌گیرم پیاده‌روی کنم، مدام فکر می‌کنم از کدوم طرف برم و از کجا برگردم که تکراری و کسل‌کننده نباشه و خیلی وقتا هم آخرش خونه موندن رو ترجیح میدم.

گاهی فکر می‌کنم که اگه مامان هنوز بود و اگه تصمیمات من تو زندگی باعث دوری ۱۰۰۰ کیلومتری ازش نشده بود، هدف پیاده‌رویم می‌تونست سر زدن به مامان باشه. برم پیشش یه نیم‌ساعتی بشینم، به حرفاش گوش بدم، اگه کاری از دستم بر میومد براش انجام بدم و بعدش هم برگردم. اینجوری احتمالا تکرار خیابون‌ها و مسیرها هم دیگه اینقدر اذیتم نمی‌کرد.

اینطوری شاید مامان هم...

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
فربد

به خاطر خود «جیمی»

امروز قسمت آخر سریال "Better Call Saul" رو دیدم. قبلا اینجا در مورد این سریال و شخصیت اصلیش نوشته بودم. معمولا قسمت‌های آخر سریال‌های محبوب خیلی بحث بر انگیز میشن. طرفدارها انتظاری از سریال و نحوه پایانش دارن که گاها برآورده نمیشه و میگن سریال بد تموم شد. من ولی معمولا مشکلی با پایان‌بندی‌ها ندارم و به نظرم مثل بقیه سریال، حاصل دید و نظر نویسندگان و کارگردان سریال خواهد بود. (ادامه متن ممکنه بخشی از داستان سریال رو لو بده).

فقط دلم می‌خواد بگم که چقدر از شخصیت «کیم وکسلر» خوشم میاد. چقدر حال کردم که با وجود همه اتفاقات و حتی تو زندان هم «جیمی» رو تنها نذاشت.

شاید علت تصمیم به ظاهر غیر منطقی جیمی هم این بود که دلش نمی‌خواست رفاقت و همدلی کیم رو از دست بده. شاید ترجیح داد به جای اینکه بعد از ۷ سال از زندان بیاد بیرون و بدون هیچ امیدی هر روز از خواب پا شه و کارهای تکراری بکنه، مدت خیلی زیادی تو زندان بمونه و به دیدن گاه و بیگاه کیم دلخوش باشه، دلخوش به اینکه گاهی یواشکی یه سیگار با هم بکشن.  شاید زندگی اینطوری جذاب‌تر باشه.

یه نکته جالب اینه که قبلا تو این پست هم از کیم تعریف کرده بودم. اصلا یادم نبود.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
فربد

نگاه نکن

مدتیه که علاقه‌ام به پیگیری اخبار و اتفاقات کشور رو از دست دادم. اگر هم به صورت اتفاقی یا از روی عادتِ تاسف‌بار «خبرخوانی» نگاهی به تیترها می‌کنم، همه‌چی به نظرم تکراریه و اصلا رغبتی پیدا نمی‌کنم که حتی یه پاراگراف از متن خبر رو بخونم. برای منی که یه زمان روزی چند روزنامه می‌خوندم و خوندن مجلات اجتماعی و سیاسی جزو لذت‌هام بود، تغییر بزرگی به نظر می‌رسه.

خودم که به موضوع فکر می‌کنم، به نظرم علتش ناامیدی از تاثیرگذاری در اتفاقاته. اون زمان که نمی‌ذاشتم یه سخنرانی، یه مصاحبه یا یه موضع‌گیری از دستم در بره و تو شبکه‌های اجتماعی مثل فیسبوک خبرها رو بازنشر می‌کردم، چند پیش‌فرض ذهنی داشتم که الان فهمیدم همه‌شون غلط بوده.

مثلا فکر می‌کردم صحبت‌ها و مواضع افراد، نظر واقعی و باطنی‌شونه و مضحک‌تر اینکه نمی‌دونم به چه دلیلی این تصور رو داشتم که این افراد حتما نظرات و برنامه‌های جذاب‌تر و جالب‌تری هم دارن که در «مقطع حساس کنونی» فرصت ابرازش رو ندارن.

یا اینکه فکر می‌کردم حتما به مقطعی می‌رسیم که ما مردم باید تصمیمات سرنوشت‌سازی بگیریم که نیازمند شناختِ افراد و آگاهی از مواضع اونهاست و بنابراین باید به طور دقیق بدونیم که هر شخص یا حزب و دسته چه موضعی در قبال اتفاقات داشته.

گذشت زمان و شناخت بیشتر اون افراد و پیشینه، منافع و عملکردشون به تلخی بهم اثبات کرد چقدر غافل بودم و بخش مهمی از عمر رو چه بیهوده تلف کردم.

امروز حال من شبیه به حال شخصیت‌های فیلم "Don't Look Up" شده. در آخر این فیلم می‌بینیم که شخصیت‌های اصلی، با اطمینان از حتمی بودن مصیبت و نابودی، و ناامید از اینکه بتونن تاثیری در روند اتفاقات داشته باشن، با آرامش دور یه میز نشستن و سعی می‌کنن در چند ساعت‌ باقیمونده، بدون توجه به نزدیک شدن فاجعه، از حضور همدیگه و غذایی که مهیا کردن لذت ببرن.

 

 

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
فربد

به خاطر خود «تونی سوپرانو»

داشتم قسمت ۸ از فصل پنجم سریال "Sopranos" رو می‌دیدم که روند داستان طوری پیش رفت که به نظرم رسید میشه مثال خوبی برای نوشته‌ی قبلیم یعنی «به خاطر خودم» در نظر گرفتش.

در بخشی از این قسمت می‌بینیم که «تونی سوپرانو» که مدتیه از همسرش «کارملا» جدا شده، تصمیم داره امسال بر خلاف همیشه در جشن تولد پدر همسرش شرکت نکنه. وقتی پدر کارملا از این موضوع مطلع میشه به شدت ناراحت میشه و میگه «من بیست و چند سال هستش که این آدمو می‌شناسم» و تهدید می کنه که بدون حضور «تونی» در مهمونی شرکت نمی‌کنه.

 

 

نکته‌ی مهم در اینجا اینه که ما تو قسمت‌های قبلی دیده بودیم که این پدر در موضوع جدایی دختر و دامادش دخالتی نمی‌کنه و حتی بعد از جدایی به دخترش توصیه می‌کنه که «سعی کن با شخص جدیدی آشنا بشی». بنابراین علاقه‌ی ایشون به داماد سابقش ربطی به نسبت خانوادگی و زندگی شخصی دخترش نداره.

در ادامه این قسمت می‌بینیم که ناراحتی پدر زن باعث میشه کارملا با تونی تماس بگیره و راضیش کنه که در جشن تولد حاضر بشه و تونی هم یه هدیه جذاب به پدر زن سابق کادو میده.

ممکنه پدر زن تونی بر اساس سوابق سال‌های قبلی، می‌دونسته که دامادش کادوی خوبی بهش میده و به خاطر همین اصرار بر حضورش داشته. حتی اگه اینطور بوده باشه هم مهم نیست، به هر حال این رفتار هم بخشی از شخصیت تونی هستش و به همین دلیل حضورش برای پدر زن سابقش مهم بوده. 

به عنوان یه نکته‌ی حاشیه‌ای و بی‌ربط به بحث قبلی، شنیدن کنایه‌ی زیر از تونی سوپرانو تو این قسمت سریال جالب بود. به خصوص اگه بدونیم در زمان ساخت این قسمت، بیشتر از ۲۰ سال از انقلاب ایران گذشته بود. 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
فربد

به خاطر خودم

تو خیلی از فیلم‌ها و کتاب‌ها، دیدیم که شخصیت‌هایی که یه ویژگی خاص دارن، مثلا پولدارن یا معروفن یا موقعیت شغلی خیلی خوبی دارن، بعد از مدتی از این شکایت می‌کنن که «کسی منو به خاطر خودم نمی‌خواد. همه‌ی کسایی که اطراف من هستن به خاطر کسب منفعت شخصی سراغ من میان».   

در تصویر زیر، یکی از کاربرای توییتر دیالوگی از فیلم «آتش بس ۲» رو نقل کرده که به نظر پاسخی هستش به دغدغه چنین افرادی :

 

 

تو فیلم «جهان با من برقص» هم دیالوگی با همین مضمون وجود داره که در ویدیوی زیر قابل مشاهده‌ست. البته در اینجا می‌بینیم که خود شخصی که در این موقعیت خاص قرار داره به زیبایی موضوع رو درک کرده و مشکلی هم باهاش نداره: 

 اما اگه یه آدم کاملا معمولی همچین حرفی بزنه چطور؟ یعنی کسی که پول و موقعیت و شهرت خاصی نداره بگه «دلم می‌خواد یکی منو واسه خودم بخواد». آیا حق داریم بهش بگیم «تو آخه چی داری که کسی تو رو واسه اون بخواد؟». من اینطور فکر نمی‌کنم. 

من می‌تونم درک کنم که آدم رابطه‌ای بخواد فارغ از نسبت‌ خانوادگی، جُدا از وابستگی‌ کاری و مالی، متفاوت از آشنایی‌‌های طولانی مدت اما سطحی. طوری که اگه اتفاقی براش افتاد، طرف مقابل اون رابطه اتفاقا داغ‌دار نشه، اما واقعا ناراحت شه و ناراحتیش هم مثل داغ نباشه که اولش خیلی شدید باشه و بعد از مدتی سرد شه، بلکه به خاطر محبتی که نسبت به شخص داره، تحمل جای خالیش با گذشت زمان براش سخت‌تر شه و بیشتر دلتنگش باشه.

آره، من واقعا می‌فهمم اینو. 

 

در همین رابطه: به خاطر خود «تونی سوپرانو»

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
فربد

سنگینی تقصیر

به نظر من، یکی از سخت‌ترین شرایطی که تو زندگی واسه آدم می‌تونه ایجاد بشه اینه که نتونه هیچ‌کس رو مقصر بدونه جز خودش.

اینکه جایی از زندگی احساس کنی تقریبا همه‌ی تصمیماتی که گرفتی و مسیری که طی کردی اشتباه بوده یه طرف، اینکه هیچ توجیه و بهانه‌ای هم نتونی براش جور کنی تا به خاطر این احساس به دیگران بد و بیراه بگی هم طرف دیگه‌ی ماجرا.

یه حالی به آدم دست میده که دیگه حتی حوصله صحبت با خودش (خودِ سرتاپا تقصیرش) رو هم نداره. به هر حال، خوش به حال اونایی که می‌تونن برای خیلی از اشتباهاتی که کردن و نقایصی که دارن، دلیل و توجیهی بیرون از خودشون پیدا کنن. نعمت بزرگیه.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
فربد

ترجمه رشته توییت: چطور بدون خوش‌ شانسی ثروتمند بشیم؟

این رشته توییت رو که مربوط به چند سال پیشه به طور اتفاقی دیدم. به نظرم جالب بود و برای اینکه در دسترس‌تر باشه و هر از چندگاهی مرورش کنم، تصمیم گرفتم یه ترجمه خودمونی ازش اینجا بذارم. هر چند که مثل همیشه، خوندن متن اصلی مفاهیم رو بهتر منتقل می‌کنه. و البته حتما همه‌‌ی قسمت‌هاش برای همه‌ جای دنیا کاربردی نیست، اما یه درس‌هایی میشه ازش گرفت.

 

۱- در جستجوی ثروت باشید، نه پول یا مقام. ثروت، دارایی‌هایی است که حتی بدون حضور و توجه دائمی (مثلا زمانی که در خواب هستید) تولید درآمد می‌کنند. اما پول، ابزاری است که افراد برای تبادل ثروت یا وقتشان با یکدیگر از آن استفاده می‌کنند. مقام و موقعیت هم جایگاه شما در سلسله مراتب جامعه است.

 

۲- باور داشته باشید که خلق ثروت از راه‌های درست و اخلاقی ممکن است. اگر در خلوت خود ثروت را بد می‌دانید، از آن دور خواهید شد.

 

۳- از افرادی که دنبال مقام هستند فاصله بگیرید. آنها پست و مقام خود را با حمله به کسانی که به دتبال خلق ثروت هستند به دست می‌آورند.

 

۴- نخواهید که با معامله وقت خود با دیگران ثزوتمند شوید. شما باید مالک بخشی از یک کسب و کار باشید تا به آرادی مالی برسید. 

 

۵- شما با دادن چیزی به جامعه که آن را می‌خواهد، اما نمی‌داند چطور آن را به دست بیاورد ثروتمند خواهید شد. این کار را باید در ابعادی انجام دهید که مقرون به صرفه باشد. 

 

۶- حوزه‌ای را انتخاب کنید که بتوانید برای مدت طولانی در آن فعالیت کنید و افراد فعال در آن حوزه هم برای مدت طولانی مشتری شما باشند. 

 

۷- اینترنت به طور گسترده‌ای به وسعت فضای مشاغل افزوده است. خیلی از افراد هنوز این موضوع را درک نکرده‌اند. 

 

۸- دنبال کارهایی باشید که می‌توان آنها را در چرخه تکرار قرار داد. هر چیزی در زندگی که می‌بینید بازدهی مناسبی دارد، چه در مورد ثروت، چه در مورد روابط یا دانش، از سود مرکب بهره می‌برد.

 

۹- افرادی باهوش و پر انرژی، و از همه مهم‌تر صادق را به عنوان شریک تجاری خود انتخاب کنید. 

 

۱۰- با افراد شکاک و بدبین شریک نشوید. آنها معتقدند همه فقط در جهت رشد و پیشرفت خودشان حرکت می‌کنند. 

 

۱۱- ساختن و فروختن را یاد بگیرید. اگر بتوانید این دو کار را انجام دهید، کسی نمی‌تواند شما را متوقف کند.

 

۱۲- خود را به دانشی اختصاصی مجهز کن، به طوری که در آن حوزه بتوان رویت حساب کرد، و سپس حداکثر بهره را از آن ببر.

 

۱۳- منظور از دانش اختصاصی چیزیست که نمی‌شود برای آن آموزش دید. اگه جامعه بتواند در آن حوزه تو را تعلیم دهد، هر کس دیگری را هم می‌تواند تعلیم داده و با تو جایگزین کند. 

 

۱۴- شما با دنبال کردن حس کنجکاوی خالص و اشتیاقی که نسبت به موضوعی دارید می‌توانید به دانش اختصاصی در آن زمینه دست پیدا کنید، نه با پیگیری چیزی که الان مد شده است.

 

۱۵- رسیدن به دانش اختصاصی، برای شما مثل یک بازی ولی برای دیگران مثل انجام یک وظیفه خواهد بود.

 

۱۶- یادگیری دانش اختصاصی از دیگران، از طریق شاگردی کردن امکان‌پذیر خواهد بود و نه در مدارس.

 

۱۷- دانش اختصاصی اغلب بسیار فنی یا خلاقانه است. نمی‌توان آن را به دیگران برون‌سپاری یا استفاده از آن را به فرآیندی خودکار تبدیل کرد.

 

۱۸- مسئولیت را با آغوش باز بپذیر و برای پذیرش ریسک‌های تجاری با مسئولیت خودت آماده باش. این‌ها چیزهایی هستند که جامعه در قبال آنها به تو پاداش خواهد داد.

 

۱۹- افرادی که بیشتر از بقیه می‌توان روی آنها حساب کرد، دارای هویتی غیرمعمول، شناخته شده و ریسک‌پذیر هستند: اُپرا، ترامپ، کانیه و ایلان.

 

۲۰- ارشمیدس می‌گوید: به من اهرمی به اندازه‌ی کافی بلند و جایی برای ایستادن بده تا زمین را جابه‌جا کنم.

 

۲۱- ثروت نیاز به اهرم دارد. اهرمِ یک کسب و کار، سرمایه، افراد و محصولاتی هستند که تولید یک واحد بیشتر از آن‌ها هزینه‌ای نداشته باشد. (مثل کد نرم‌افزاری و رسانه)

 

۲۲-  سرمایه یعنی پول. برای افزایش آن، با مسئولیت‌پذیری از دانش اختصاصی خود استفاده کن.

 

۲۳- نیروی کار یعنی افرادی که برای شما کار می‌کنند. این قدیمی‌ترین و مورد بحث‌ترین شکل اهرم است. داشتن نیروی کار، والدین شما را تحت تاثیر قرار خواهد داد، اما زندگی خود را صرف رسیدن به آن نکنید. 

 

۲۴- سرمایه و نیروی کار اهرم‌هایی وابسته به دیگران هستند. همه برای رسیدن به سرمایه تلاش می‌کنند، اما کسی باید باشد که به دیگران سرمایه بدهد. همه به دنبال مدیر شدن هستند، اما کسی باید باشد که برای دیگران کار کند.

 

۲۵- کدهای نرم‌افزاری و رسانه، اهرم‌هایی بدون نیاز به دیگران هستند. افرادی که اخیرا ثروتمند شده‌اند از این اهرم‌‌ها استفاده کرده‌اند. می‌توان نرم‌افزار و رسانه‌‌ای خلق کرد که وقتی شما خوابید برای شما کار کنند.

 

۲۶- ارتشی از ربات‌ها به طور رایگان در دسترس شما قرار دارند: آنها در مراکز داده‌ای هستند. از آنها استفاده کنید.

 

۲۷- اگر نمی‌توانید کدنویسی کنید، کتاب بنویسید، وبلاگ‌نویسی کنید، یا ویدئو و پادکست ضبط کنید.

 

۲۸- اهرم‌ها قدرت ادراک شما را چند برابر می‌کنند.

 

۲۹- ادراک نیازمند تجربه است، اما با یادگیری مهارت‌های پایه‌ای می‌توان سریع‌تر به آن رسید.

 

۳۱- مهارتی به نام «تجارت» وجود ندارد. از مجلات و کلاس‌هایی که این عنوان را دارند دوری کنید.

 

۳۲- در مورد اقتصاد خُرد، نظریه‌ی بازی‌ها، روان‌شناسی، متقاعد‌سازی، اخلاقیات، ریاضیات و کامپیوترها مطالعه داشته باشید. 

 

۳۲- «خواندن» از «گوش دادن» و «انجام دادن» از «تماشا کردن» سریع‌تر است.

 

۳۳- تا زمانی‌ که تقویم کاری مرتبی ندارید، حتی یک قهوه هم ننوشید.

 

۳۴- برای خود یک نرخ ساعتی تعیین کنید. اگر دستاورد انجام کاری، کمتر از نرخی است که برای زمان خود تعیین کرده‌اید، از انجام آن کار صرف‌نظر کنید. اگر سپردن کار به دیگران، هزینه‌ای کمتر از نرخ مشخص شما دارد، انجام آن را به دیگران بسپارید. 

 

۳۵- تا جایی که برایتان ممکن است سخت کار کنید. هر چند، اینکه با چه کسی و روی چه چیزی کار می‌کنید مهم‌تر از این است که چقدر سخت کار می‌کنید. 

 

۳۶- در کاری که انجام می‌دهید بهترین شوید. کاری را که انجام می‌دهید اینقدر بازتعریف کنید تا به چنین جایگاهی برسید.

 

۳۷- هیچ طرحی که فورا شما را پولدار کند وجود ندارد. اما دیگران با فروش چنین طرح‌هایی به شما ممکن است پولدار شوند.

 

۳۸- از دانش اختصاصی و اهرم‌ها استفاده کن، در نهایت به آنچه استحقاقش را داری خواهی رسید.  

 

۳۹- وقتی در نهایت ثروتمند شدید، متوجه می‌شوید که این چیزی نبود که در ابتدا به دنبالش بودید. اما این مساله‌ی امروز شما نیست.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
فربد

اشک، بدون گریه

تنها تو اتاق دراز کشیدی و به سقف نگاه می‌کنی. یاد خیلی چیزا میفتی، از چند سال قبل، از امروز صبح، از کودکی.

آدمایی که خیلی وقته ندیدی، آدمایی که دیگه نمی‌تونی ببینی، آدمایی که دیگه نیستن که ببینی. جاهایی که خیلی وقته نرفتی، کارایی که خیلی وقته انجام ندادی، احساساتی که خیلی وقته تجربه نکردی.

همونطور که دراز کشیدی، اشک‌ها «دونه دونه» شروع می‌کنن به سرازیر شدن. ویژگی این اشک‌ها همین دونه دونه اومدن‌شونه. با هم نمیان، تبدیل به زاری و گریه نمیشن. هر کدوم خیلی با حوصله، صبر می‌کنه تا قبلی رو از رو گونه‌ت پاک کنی، اون وقت شروع می‌کنه به حرکت.

خوبی این نوع اشک‌ اینه که وقتی کسی از بیرون اتاق صدات کرد، می‌تونی آخریش رو خیلی سریع پاک کنی و بری پیش بقیه. اثری هم ازشون رو صورت یا چشمات باقی نمونده تا کسی ازت بپرسه چی شده.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
فربد